از دلنوشته های برگزیده شبی با فاطمه و رهپویان فاطمی
آمده ام …..
آمده ام به دیدارتان ،بادلی خسته اما امید وار ، آمده ام در جمعتان ای مردان خدا ….. آمده ام شاید که من هم شاید من هم خدایی شوم.
آمده ام از حرف های ناگفته بگویم ،از بغض های بسته شده … آمده ام بگویم پشیمانم وشرمنده.
آمده ام دلم را به آسمان بچسبانم و دفتر قلب را ورق زنم واز دل غریب برایت بگوییم و بنویسم….
آمده ام با زبان پر گناه برایت بگویم ،که چه می شود واسطه رسیدنم به خدا شوید آمده ام بگویم دلم از دنیا ومردمانش تنگ است.
دلم تنگ است ،دلم اندازه حجم قفس تنگ است
نه بیداری نه دیواری نه دستی از سر یاری ،مرا آشفته می دارد ،چنین آشفته بازاری
خسته ام می خواهم برایتان حرف بزنم ،اما سخت است حرف زدن در محضر مردان خدا ، سخت است حرف زدن با کسی که ندیده ای…..
آری خسته ام از خود ،از همه ،از منیتی که گرفتار آنم ،می دانم تو رفتی تا من… با آرامش به خدا رفتی تا راه پروازرا برایم نشان دهی ،رفتی تا بدانم راه آسمان باز باز است ، رفتی تا من هم به دور از تلاطم دریای دنیای وجودم را عین وجودت خدایی کنم …
اما …….
شرمنده ام …… شرمنده ام ،ازوجودی که سیستمش را گناه فراگرفته شرمنده ام که ناامیدت کردم،می دانم تو گمنام شدی که یادم دهی بزرگی در گمنامیست،تو سکوت کردی تا یادم دهی عزت در سکوتست اما من شرمنده ام
شرمنده ام که به خاطر نامم از همه چیز گذشتم ،به خاطر صدایم سکوت تو را شکستم .
امروز آمده ام بادلی خسته وبغضی شکسته تا پلی زنم از درونم به مقصد ومعنای انسانیت ، آمده ام دستم را بگیری آمده ام تا سیمای ملکوتیت را چراغ را هم سازی ، آمده ام تا وجودم را بلرزانی . آمده ام تا سیستم وجودم را از ویروس گناه عار ی کنی آمده ام تا با وجودم بگویم دلم برای خدا تنگ است .کمکم کن
دلم تنگ خدایست ،که من غافل ز اویم نمی دانم که ای وای ،چرا غافل ز اویم
خدایا من ندارم دگر تاب وتحمل دلم پر شد ز غصه ،ندارم من تحمل
خطاهایم فراوان ،تو ستاری الهی زبان عاجز ز گفتن ،تو میدانی الهی
خدایا کن نگاهی که رو آرم به سویت منه رانده ز هر جا ،بیا سایم به کویت
خدایا من ندارم ،به جز کوی تو جایی مکن ردم ز کویت ،که توتنها پناهی
نویسنده: فاطمه محترم گورچین قلعه