دلنوشته...
السلام علیک یا فاطمه الزهرا
یا زهرا ای تمام خوبی ها در تو ،تمام ای کاش حرم تو را می شناختم و ودر آنجا از نزدیک با گریه هایم ……
نمی دانم چگونه واز کجا بگویم عقده از کدام زخم پنهان بگشایم . سالها از وقتی که خودم راشناختم ،شنیده بودم که قبر تو پنهان است واین درد وزخم کهنه ای بود بین تمام دوستدارانت اما مفهوم آن را ،حقیقت این مطلب را نمی دانستم با خود می اندیشیدم که این کار مطمئنا کار خالی از مصلحت نبوده :
اما درک آیا می توان کرد؟؟این عظیم معنا را ؟
اگر خدا می خواست ما الان در کنار حرم تو بودیم وسینه پر دردمان را درکنار آن ضریح از غصه ها خالی می کردیم اما چرا ؟؟؟…
در زمانه ای که من وامثال من که اگر خدا بخواهد از محبان تو هستیم . شما وفرزندان شما بسیار غریبید ،حتی غریب تر ومظلوم تر از گذشته …..که قبر پنهان تو تنها نشان دهنده گوشه ای از آن همه مظلومیت است .خانم جان ….اکنون که فرزند دلبند تو ؟آن زینب نور چشمانت ،در معرض بی احترامی آن دشمنان دیرینه ات است ،یا آن دلبند نازنینت حسین شهیدت…..؟،یا آن امامان بز رگوارمان آن فرزندان شهیدت از سلاله جدت …که هرکدام در گوشه ای حقشان شناخته نشده ….چه از جانب ما دوستدارانتان ….چه ازجانب دشمنانتان ….با خود می اندیشم وجود ایشان خیلی بزرگتر از حد ادراک ماست اگر فرزندانتان را یاور باشیم مسلما نمی توانستیم درک شما را کنیم این غربت شما نشان از اوج عظمت شماست .
بانو جان شما امید همه طلاب وهمه دوستداران اهل بیت هستید .ای کاش می توانستم این همه محبت درونی ام را به شما اثبات کنم وبگویم که همیشه و همه جا چشم امیدم به دستان مهربان توست مادر جان ……..
نویسنده: شهلا حقی